تولد بابا

نويسنده:فاطمه بختياري




مامان همه ي خانه را تميز کرده بود. ني ني مي دانست امروزتولد باباست. مامان کيک درست کرده بود.روي کيک را پرازشمع کرده بود. ني ني مي خواست به بابا هديه اي بدهد.ني ني با خودش گفت:«هرچيزي را که دوست دارم بايد به بابا هديه بدهم.» ني ني فکر کرد چه چيزهايي را دوست دارد:«شيشه ي شير،خرس پارچه اي،ماشين کوکي و گربه سياهه.» ني ني همه ي اسباب بازي هايش را آورد. فقط گربه سياهه را توي حياط نديد تا او را هم بياورد.ني ني همه ي اسباب بازي هايش را جلو بابا گذاشت. بابا گفت:«براي خودت.»ني ني راحت شد که بابا هديه ي او را دوست ندارد.ني ني به دوروبراتاق نگاه کرد.عکس بابابزرگ را ديد. ني ني او راهم دوست داشت.ني ني گفت:«عکس بابابزرگ را مي خواهي؟»
اما بابا حرف ني ني را نفهميد.ني ني گريه کرد. بابا کلاه تولدش را روي سر ني ني گذاشت.
ني ني از کلاه تولد خوشش آمد و گفت:«با ...با...»بابا از خوش حالي فرياد زد و ني ني را بوسيد.مامان خنديد.ني ني خوش حال شد که توانست اولين کلمه اش را به بابا هديه بدهد.
منبع:نشريه سنجاقک،شماره 56